جستجوگر وب
56 نمونه از ضرب المثل‌ های معروف ایرانی

چقدر با ضرب المثل های ایرانی آشنایی دارید و آن‌ها را به کار می‌برید؟ کشور ما از وسعت زیاد و فرهنگ عامه قوی برخوردار است و به همین دلیل برای هر موضوعی ممکن است ده‌ها ضرب المثل داشته باشیم. در این بخش تعدادی از ضرب المثل‌ های معروف ایرانی را همراه با توضیحات آن برای شما گردآوری کرده‌ایم تا از این طریق بیش از پیش با فرهنگ عامه ایران آشنا شوید.

 
جالب ترین ضرب المثل‌ های معروف ایرانی

1. آب از دستش نمی‌چکد

این مثل در مورد افراد بسیار خسیس استفاده می‌شود.


2. آب پاکی را روی دستش ریخت

یعنی ناامید کردن کسی


3. از کوزه همان برون تراود که در اوست

گفتار و رفتار هر کس بر اساس ذات و درونیات اوست.


4. از ماست که بر ماست

در موردی گفته می‌شود که شخصی از نزدیکان خود آسیب ببیند.


5.  آستین نو بخور پلو

در موردی گفته می‌شود که افراد نادان را در لباس کهنه تحویل  نمی‌گیرند و نادانان ظاهرساز را بر صدر می‌نشانند.


6. آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزند

یعنی برای آن که آسیبی متوجه تو نشود، نباید جلوی چشم دیگران عرض اندام کنی.


7. آشپز که دوتا شد، آش یا شور می‌شه یا بی‌نمک

یعنی وقتی قرار باشد دو نفر در کاری شریک شوند، حتما آن کار را خراب می‌کنند. (درست انجام ندادن وظیفه در کار گروهی)


8. آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی

وقتی در جور کردن مقدمات کاری افراط کنند ولی خود کار را به درستی انجام ندهند.


9. اگر دعای بچه‌ها اثر داشت، یک معلم زنده نمی‌ماند.

این ضرب المثل را وقتی به کار می‌برند که کسی درباره تأثیر دعای فرزندان چیزی بگوید.


10. آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟

یعنی کسی که به دیگران خیانتی نکرده است، با این که بخواهند به اعمال او رسیدگی کنند، مشکلی ندارد.


11. اون‌ وقت که جیک‌جیک مستونت بود، یاد زمستونت نبود؟

یعنی آن موقع که باید خودت را برای روزهای سخت آماده بکنی، به بی خیالی و خوش گذرانی مشغول بودی.


12. به قاطر گفتند: بابات کیه؟ گفت: آقا داییم اسبه.

در مورد اشخاصی گفته می‌شود که می‌خواهند با پارتی بازی و به واسطه اقوام خود به جایی برسند.


13. چاه کن همیشه ته چاه است

یعنی کسی که توطئه می‌کند تا دیگران را به دردسر بیندازد، خودش دچار دردسر و گرفتاری می‌شود.


14. چه خوشه میوه فروشی، کس نخره خودت بنوشی.

این مثل را درباره خوراکی فروشان به طنز و طعنه به کار می‌برند.


15. خدا به آدم گدا، نه عزا بده و نه عروسی

یعنی هر چیزی آدم فقیر را دچار زحمت می‌کند.


16. خر را که به عروسی می‌برند برای خوشی نیست، برای آبکشی است.

در موردی گفته می‌شود که فردی زحمتکش را به جشنی دعوت می‌کنند ظاهرا او مهمان است ولی در اصل او را برای خدمت کردن دعوت کرده‌اند.


17. خودشو نمی‌تونه نگه داره چه طور منو نگه می‌داره؟

داستان این ضرب المثل  به این صورت است که بر سفره کریم خان زند، لرزانک (چیزی شبیه به ژله) گذاشته بودند. یکی از نزدیکان گفت: میل بفرمایید. خیلی قوت دارد. کریم خان گفت: این که می‌لرزد. چیزی که خودش را نمی‌تواند نگه دارد، چه طور مرا نگه می‌دارد؟


18. در دروازه را می‌توان بست؛ ولی دهان مردم را نمی‌توان بست.

این ضرب المثل درباره حرف مردم است که هیچ گاه تمام نمی‌شود.


19. دو قورت و نیمش باقیه.

داستان این مثل از این قرار است که روزی حضرت سلیمان تمام حیوانات و پرندگان را به قصر خود دعوت کرد. سپس سفره‌ای پهن کرد و انواع غذاها به مقدار بسیار بر سفره نهاد. پیش از همه نهنگی سر از آب بیرون کرد و از سلیمان غذا خواست. به امر سلیمان لقمه‌ای در دهانش افکندند، بلعید و باز از سلیمان غذا خواست تا آن که تمام غذا را در دهانش ریختند و او بلعید ولی باز طالب غذا بود. سلیمان از خوراک آن حیوان تعجب کرد و از او پرسید: خوراک تو در هر روز چه قدر است. نهنگ گفت: روزی «سه قورت» و تمام این غذاها که به من دادید نیم قورت بود و هنوز دو قورت و نیمم باقیست.


20. سوزن همه را می‌پوشاند؛ اما خودش لخت است.

این مثل درباره انسان‌های بخشنده‌ای به کار می‌رود که به فکر دیگران هستند و اغلب از خودشان غافل می‌مانند.


21. عروس که مادر شوهر نداره، اهل محل مادر شوهرشند.

یعنی اهل محل و همسایه‌ها در کار عروس تازه دخالت می‌کنند.


22. فقیر در جهنم نشسته.

یعنی هر چه از دست انسان فقیر برود، می‌گوید: به جهنم.


23. ﻓﯿﻞ ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩﺍﺵ ﺻﺪ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ.

یعنی ارج و قیمت ﺷﺨﺺ نیکوکار در هنگام زندگی و پس از مرگ او به یک میزان است.


24. ﻓﯿﻞ ﻭ ﻓﻨﺠﺎﻥ!

یعنی ﺩﻭ چیز که از لحاظ شکل و قیافه قابل قیاس نیستند.


25. فیلش یاد هندوستان کرده

یعنی شخصی به یاد روزگار خوش گذشته افتاده است.


26. ﻗﺴَم حضرت عباس ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭﮐﻨﻢ ﯾﺎ ﺩﻡ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ؟

یعنی چیزی را که می‌گویی دروغ است و دروغ تو کاملا مشخص است.


27. کاه ﭘﯿﺶ ﺳﮓ ﻭﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ پیشﺧﺮ نهادن

ﮐﺎﺭﯼ را بر خلاف عرف ﻭ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ.


28. ﮐﺒﮑﺶ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ.

ﺷﺎﺩ ﻭ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ .


29. ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺧﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ببرد، ﭘﺎﯾﯿﻦ هم ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.

یعنی ﺳﺮﺭﺷﺘﻪ هرﮐﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ابداع ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ.


30. ﮐﻼﻍ ﺳﺮ ﻻﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺎﺭﻗﺎﺭ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.

ﺑﻪ ﺧﻮﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﻥ ﻧﺎﺳﺰﺍﮔﻮﯾﯽ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. نظیر: فحش به فامیل تف سر بالاست.


31. ﮐﻼغه می‌گه ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﺷﺪم، یه ﺷﮑﻢ ﺳﯿﺮ ﺑﻪ ﺧﻮد ﻧﺪﯾﺪم.

یعنی والدین مجبورند خود را وقف فرزندان خود کنند.


32. ﮔﺎﻭ ﻧُﻪ ﻣﻦ ﺷﯿﺮ ده

این ضرب المثل  درباره ﮐﺴﯽ به کار می‌رود ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﯾﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺎﺷﺎﯾﺴتی همه نیکی‌ها را که در مقابل افراد انجام داده، بی اثر و ضایع کند.


33. ﮔﺮﺑﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﻣﻮﺵ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ.

ﻫﯿﭻﮐﺲ بدوﻥ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺍﺟﺮﺕ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ، ﺗﻼﺵ ﻭ ﺯﺣﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﺳﻮﺩ ﺍﺳﺖ.


34. ﮔﺮﺑﻪ ﺑﻪ ﺩنبه ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺳﮓ ﺑﻪ ﺷﮑﻤﺒﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ

ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺴﯽﮐﻪ ﭘﺮﺧﻮر ﻭ ﺷﮑﻤﻮست به کار می‌رود


35. ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﺩﻡ حجله ﺑﺎﯾﺪ کشت.

یعنی  ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ هرﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﯾﺪ مواظب سوء استفاده دیگران بود.


36. ﮔﺮﺑﻪﺭﻗﺼﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ

یعنی ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺗﺮﺍﺷﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﺮﺩﻥ، ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ.


37. ﮔﺮﮒ ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺶ

یعنی ﺑﻪﻇﺎﻫﺮ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭ ﻭ ﻣﺼﻠﺢ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﻃﻦ ﻓﺎﺳﺪ ﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭ.


38. ﮔﺮﮒ ﺩﻫﻦﺁﻟﻮﺩﻩ ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﻧﺪﺭﯾﺪﻩ

ﺑﺪﻭﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ عقوبت ﺷﺪﻥ. نظیر: آش نخورده و دهن سوخته.


39. ﮔﺮﮒ ﻭ ﻣﯿﺶ ﺍﺯ ﯾﮏﺟﺎ ﻣﯽﺧﻮﺭﻧﺪ.

این ضرب المثل درباره ﺟﺎیی به کار می‌رود ﮐﻪ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ و کسی به دیگری آزار نمی‌رساند.


40. ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﺮﺱ ﺗﺨﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﯾﺎ ﺑﭽﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻡﺑﺮﯾﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪﺑﮕﻮﯾﯽ ﺑﺮ ﻣﯽﺁﯾﺪ.

ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺁﺩﻡ ﺭﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻓﻦ ﺣﺮﯾﻒ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻣﯽﺁﯾﺪ


41. ﮔﻨﺠﺸﮏ ﺍﻣﺴﺎﻟﯽ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﭘﺎﺭﺳﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

یعنی فردی ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﻪ و می‌خواهد به شخص با تجربه‌ای آموزش بدهد. نظیر: غوره نشده، مویز شده.


42. ﮔﻨﺠﺸﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻮﺩﻥ

یعنی فردی بسیار فقیر


43. مار از پونه بدش می‌آید، در لانه‌اش سبز می‌شود.

این ضرب المثل زمانی استفاده می‌شود که کسی از چیز یا شخصی گریزان باشد و مرتبا با آن رو به رو شود.


44. ﻣﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻦ ﭘﺮﻭﺭﺩﻥ

یعنی ﺁﺩﻡ شروری ﺭﺍ بدون اطلاع ﺣﻤﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻥ.


45. ماﺭﮔﺰﯾﺪﻩ ﺍﺯ ﺭﯾﺴﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ.

ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺲ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺁﺳﯿﺐ و یا چشم ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.


46. مال بد بیخ ریش صاحبش

این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که وسیله‌ای که دارای عیب باشد، همیشه به صاحبش بازمی‌گردد و صاحب آن وسیله هم به ناچار باید آن را بپذیرد.


47. مال مفت و دل بی‌رحم

هنگامی‌ که فرد به مال مفت و مجانی رسیده و آن را اسراف و ریخت و پاش می‌کند.


48. مال یک جا می‌رود ایمان هزار جا

این ضرب المثل در موقعیتی استفاده می‌شود که مالی از فردی دزدیده شود و مالباخته بدون اطمینان به همه کس شک و ظن داشته باشد و تهمت بزند.


49. ماه پشت ابر نمی‌ماند.

یعنی عاقبت حقیقت آشکار می‌شود.


50. ﻣﺎﻫﯽ ﺍﺯ «سر» ﮔَﻨﺪﻩ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﯽ ﺯ «ﺩُﻡ»

ﻣﻔﺎﺳﺪ ﻭ ﮔﻤﺮﺍهی‌ها همیشه از  کسانی سر می‌زند که در جامعه شناخته شده هستند و مسؤولیتی دارند.


51. ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﺯﺁﺏ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ.

یعنی  هر موقع که ﺳﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﭼﻨﮓ ﺁﻭﺭﺩﯼ، آن را غنیمت بدان.


52. مثل زن سعدی

یعنی زنی که همیشه در خیابان در حال گشت و گذار باشد و کم‌تر در خانه به سر ببرد.


53. مثل سیبی که از وسط نصف شده باشد.

کاربرد این ضرب المثل وقتی است که دو نفر و یا دو چیز شباهت فراوانی به یکدیگر داشته باشند.


54. مثل عنق منکسره

اشاره به فرد بد اخلاق و ترش رو


55. مثل کبک سرش را زیر برف کرده.

فردی که متوجه عیب خود نیست و از همه چیز بی خبر است.


56. مثل ﮐﺒﮏ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﻑ ﻣﯽﮐﻨﺪ.

یعنی سعی می‌کند از دور و بر خود بی اطلاع بماند؛ چون فکر می‌کند به نفع اوست که بی اطلاع باشد.

[ شنبه 24 اسفند 1398 ] [ 18:00 ] [ Oxfordiniya ] [ بازدید : 328 ] [ نظرات (0) ]
داستان پیشگویی برای پادشاه نادان

روزی پیش گوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد. 

پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد. چرا که می توانست پیش از وقوع حادثه کاری بکند. پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر محکم ترین قلعه را برایش بسازند.

معماران بی درنگ بی آن که هیچ سهل انگاری و معطلی نشان بدهند، دست به کار شدند. آنها از مکان های مختلف سنگ های محکم و بزرگ را به آنجا منتقل کردند و روز و شب به ساختن قلعه پرداختند.


سرانجام یک روز پیش از روز مقرر قلعه آماده شد. پادشاه از قلعه راضی شد و با خوش قولی و شرافتمندانه به همه معماران جایزه داد. سپس ورزیده ترین پاسداران خود را در اطراف قلعه گماشت.

پادشاه در آستانه روز وقوع حادثه به گفته پیش گو، وارد اتاق سری شد که از همه جا مخفی تر و ایمن تر بود. اما پیش از آن که کمی احساس راحتی کند، متوجه شد که حتی در این اتاق سری هم چند شعاع آفتاب دیده می شود.

او فورا به زیر دستان خود دستور داد که هر چه زودتر همه شکاف های این اتاق سری را هم پر کنند تا از ورود حادثه و بلا از این راه ها هم جلوگیری شود .سرانجام پادشاه احساس کرد آسوده خاطر شده است. چرا که گمان کرد خود را کاملا از جهان خارج، حتی از نور و هوایش، جدا کرده است.معلوم است که پادشاه خیلی زود در اتاق بدون هوا خفه شد و مرد.

پیش گویی منجم پادشاه به حقیقت پیوسته بود و سرنوشت شوم طبق گفته پیش گو رقم خورده بود!


نتیجه گیری داستان

معنی این داستان را می توان به قلب انسان ها از جمله خود ما تشبیه کرد. در دل ما هم قلعه بسیار محکمی وجود دارد. این قلعه با مواد مختلفی محکم تر از سنگ ساخته شده اند.

این مواد چیزی به جز خشم و نفرت، گله و شکایت، خوار شمردن و غرور و کبر، شتاب، تعصب و بدبینی و … نیستند. با این مواد واقعا هم می توان قلعه دل را محکم و محکم و باز هم محکم تر کرد و دیگران را پشت درهای آن گذاشت.

همان طور که این پادشاه عمل کرد. قلعه قلب ما هر چه محکم تر و کم منفذتر باشد، احساس خفگی ما هم شدیدتر خواهد بود.

[ شنبه 17 اسفند 1398 ] [ 18:00 ] [ Oxfordiniya ] [ بازدید : 86 ] [ نظرات (0) ]
چوپان دروغگو

چوپان دروغگو نام داستانی است از ازوپ که در افسانه‌های ازوپ (یونان باستان) آمده‌است. این داستان، ماجرای چوپان جوانی است که برای خوش‌گذرانی گاهی به دروغ فریاد «گرگ! گرگ!» سر می‌دهد.از قضاروزی گرگ به گله‌اش می‌زند و مردم گمان می‌کنند بازدروغ می‌گوید.

 

روزی روزگاری پسرک چوپانی در روستایی زندگی میکرد.او هر روز صبح گوسفندان مردم روستا را از روستا به تپه های سبز و خرم نزدیک روستا میبرد تا گوسفند ها علف های تازه بخورند،او تقریبا تمام روز را تنها بود.
یک روز حوصله او خیلی سر رفت،روز جمعه بود و او مجبور بود بازهم در کنار گوسفندان باشد.
از بالای تپه،چشمش به مردم روستا افتاد که در کنار هم در وسط روستا جمع شده بودند.یک دفعه فکری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت کاری جالب بکند تا کمی تفریح کرده باشد.
او فریاد کشید:گرگ،گرگ،گرگ آمد.
مردم روستا،صدای پسرک را شنیدند.آنها برای کمک به پسرک و گوسفندان به طرف تپه دویدند ولی با نگرانی و دلهره به بالای تپه رسیدند،پسرک را خندان دیدند،او می خندید و می گفت:من سر به سر شما گذاشتم.
مردم از این کار او ناراحت شدند و با عصبانیت به روستا برگشتند.
از آن ماجرا مدت مدتها گذشت،یک روز پسرک نشسته بود و به گذشته فکر می کرد به یاد آن خاطره خنده دار افتاد و تصمیم گرفت دوباره سر به سر مردم بگذارد.
اوبلند فریاد کشید:گرگ آمد،گرگ آمد،کمک....
مردم هراسان از خانه ها و مزرعه هایشان به سمت تپه دویدند ولی بازهم وقتی به تپه رسیدند پسرک را در حال خندیدن دیدند.
مردم از کار او خیلی ناراحت بودند و او را دعوا کردند.هرکسی چیزی می گفت و از این که چوپان به آنها دروغ گفته بود خیلی عصبانی بودند.آن ها از تپه پایین آمدند و به مزرعه هایشان برگشتند.
از آن روز چند ماهی گذشت.یکی از روزها گرگ خطرناکی به نزدیکی آن روستا آمد و وقتی پسرک و گوسفندهایش را تنها دید.به طرف گله آمد و گوسفندان را باخودش برد.
پسرک هرچه فریاد می زد:گرگ،گرگ آمد،کمک کنید...
ولی کسی برای کمک نیامد. مردم فکر کردند که دوباره پسرک چوپان دروغ می گوید و می خواهد آن ها را اذیت کند.

[ شنبه 25 آبان 1398 ] [ 18:00 ] [ Oxfordiniya ] [ بازدید : 73 ] [ نظرات (0) ]
آخرین مطالب
باغ و عمارت شاپوری (شنبه 10 خرداد 1399)